او ابر مردی ز شهر درد بود
بر صف آزاد مردان مرد بود
تشنه اما از شرف پیمانه پر
زاده آزاده بود اما نام حر
گفت با خود ای زغفلت پا به گل
ای به پیش فاطمه فردا خجل
قلب زهرا را شکستی وای تو
بر حسینش راه بستی وای تو
تا مجالی هست فکر چاره کن
دفتر جرم و گنه را پاره کن
چکمه بر گردن به صد جوش و خروش
شد شتابان نزد پیر می فروش
گفت من عبد و تو اربابی مرا
آمدم تا که دریابی مرا
با نگاه خود خدایی کن مرا
کوفی ام کرب و بلائی کن مرا
دیشب این قوم به هم پیوستند
سر عباس تو پیمان بستند
تا که گردد نیستت هستم بگیر
جان زهرا مادرت دستم بگیر
با تبسم گفت پیر می فروش
باده غیرت بگیر از من بنوش
پس تو سر بالا کن از مهمان ما
وی به چشمت سرمه عرفان ما
تو از اول حر ما بوی بیا
راه گم کردی کجا بودی بیا
توبه را ما یاد آدم داده ایم
ما برائت را به مریم داده ایم
هر خرابی پیش ما آباد شد
هر که شد شاگرد ما استاد شد
این که گردیدی به عشق ما اسیر
مادرم فرمود دستش را بگیر
گر که گردی در رکاب ما شهید
رو سفیدی رو سفیدی رو سفید
- چهارشنبه
- 25
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:29
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه