درست مثل عقابی كه تير خورده پرش
چه پر شكسته می آيد ، چه آمده به سرش ؟
شكسته تر ز پر و بال او دلش باشد
فرار می كند از عمر پوچ و بی ثمرش
خجالت از سر و رويش عجيب می ريزد
مسافر است و پشيمانی است همسفرش
از آن طرف چه سراسيمه می دود آخر
در اين طرف چه كسی ايستاده منتظرش ؟
درست مثل اسيران می آيد اين طرف و
دو دست خالی خود را گرفته پشت سرش
اسير بود و دويد و رسيد و حر شد او
و گفت حرف دلش را زبان چشم ترش
هزار مرتبه شكر خدا كه برگشت از
مسير دوزخ و آن پيچ های پر خطرش
به يك شب او ره صد ساله را چنان پيمود
كه در زمين و سماوات پر شده خبرش
شاعر : محسن مهدوی
- چهارشنبه
- 25
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:57
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه