شهر کوفه از نوا افتاده ام
کن تماشا من ز پا افتاده ام
اینکه من از عالمی تنهاترم
اوّلین مظلوم عالم حیدرم
همچو زهرایم غریب و بی معین
مثل او دستم به دیواری ببین
گرچه خون می ریزد از فرق سرم
یاد خون سینه و میخ درم
تاکه زهرا بود یاری داشتم
هم بهار ولاله زاری داشتم
کِی رود از خاطر من بین دود
یاورم در موج خون افتاده بود
اشک من جاری بود از هر دوعین
شهر غم،جان تو و جان حسین
شهر کوفه گرشنیدی نای نی
کن مدارا با سر بالای نی
با سرِنیزه به رخ چنگش مزن
شهر کوفه تو دگر سنگش مزن
با تو گویم می رود هستش ز دست
بین سرها یک سر ششماهه است
قلب من از ماتمش در پیچ و تاب
گر بیفتد بر زمین،وایِ رباب
شهر کوفه گرچه جانم بر لب است
اشک من جاری برای زینب است
شائق ار خواهی خدا بخشد تورا
گریه کن بهر حسین و کربلا
*******
شائق
- جمعه
- 4
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 20:2
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه