تو فرق نداری به خدا با پسر خویش
اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش
خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش
تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش
آخر تو شبیه حسنی، حرز بینداز
تو یوسف صحرای منی، حرز بینداز
بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد
بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد
از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد
سینت که صدا کرد، عمو از نفس افتاد
فرمود که سخت است تماشای تو قاسم
مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
آینه جنگیدن مرد جَمَلت کرد
آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد
با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد
علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 26
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 10:51
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه