وا شد گره اِی خدا زکارم
دگر به زانو سر نگُذارم
راحت شدم یارب ز ظلم و جور دشمن
آید به دیدار من امشب کوثر من
********
ازبس که خون رفته از سرمن
رمق نمانده در پیکر من
وقتی که با سر بر روی زمین فتادم
آمد زمین افتادن زهرا به یادم
********
کنار بستر زینب نشیند
ای کاش زخم سرم نبیند
طاقت ندارد او ببیند حال زارم
چون فاطمه توان ره رفتن ندارم
*********
- پنج شنبه
- 10
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 1:48
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه