زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟
لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم چرا، چه شده بیصدا شدی
افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای
از دست رفتهای و پر از ردپا شدی
از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست
ای پاره ی دلم که چنین نخنما شدی
دیروز شانهات زدم امروز دیدهام
با پنجههای قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیدهای
یا بس که تیغ خوردهای از زخم وا شدی
گفتم عصای پیری من بعد اکبری
اما از این شکستهی تنها جدا شدی
حسن لطفی
- پنج شنبه
- 26
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 11:10
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه