امشب به کوفه مرتضی مهمان دختر میشود
دختر پذیرای پدر با یاد مادر می شود
نشناسد او سر را ز پا در میزبانی از پدر
اما مکدر با نظر بر حال حیدر می شود
چشم پدر بر آسمان با اشک همراهی کند
از دل کشیدن آه او،امشب مکرر می شود
کلثوم گوید برعلی،جان من امشب سوختی
حالم زحال امشبت جانا مکدر می شود
در لیله القدری چنین،احیا کند بر پا علی
فردا برایش سجده ی خونین مقدر می شود
امشب سر دختر بود بر روی زانوی پدر
فردا عوض این حالت بابا ودختر می شود
امشب سر مولا علی در سجده تا صبح سحر
فردا دو نیم از ضربت ملعون کافر می شود
امشب دل زینب بود آرام اما در سحر
فرق پر از خون پدر بر قلبش آذر می شود
امشب شب آخر بود سر بر یتیمان می زند
فردا به حال مضطری،افتاده بستر می شود
امشب به یاد وعده ی پیغمبرش افتاده است
فردا نجاتش را دم،شمشیر یاور می شود
شاعر:اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 12
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 14:26
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه