تیره شد آینهی صبحِ درخشان بی تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی تو...
جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
میرود قوّت زانوی درختان بی تو
ضجّهها میزند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غمآلود جماران بی تو
بی جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی تو
پاره شد رشتهی منظومهی نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبهی احزان بی تو
من چه گویم که چه سان آینهی روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی تو
کاش پیش از شب اندوه سفر میکردیم
تا نبودیم در این باغ غزلخوان بی تو
- دوشنبه
- 14
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 11:25
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
استاد محمد جواد غفورزاده
ارسال دیدگاه