کشتی عالم ایجاد به موج خطر است
چرخ را توطئه ای باز مگر زیر سر است
کوفه از نقشه شوم دگری باخبر است
دل شب جانب مسجد شبحی رهسپر است
تیغ در جامه نهان جانب مسجد پوید
گام گاهش سخن از فاجعه ای می گوید
شرر از فاجعه برق نگاهش ریزد
تیره گی از دل تاریک و سیاهش ریزد
خشم دادار ز تصمیم گناهش ریزد
آسمان خون بنگر بر سر راهش ریزد
با شتاب از همه جا روی به مسجد آرد
نقشه ریختن خون علی را دارد
کاش گردد ز سماء صاعقه نازل امشب
کاش از پنجه غم پاره شود دل امشب
یا سر راه بگیرید به قاتل امشب
یا علی را بنشانید به منزل امشب
چه به تعجیل زره مهر جفا نتاب آید
نگذارید که مولا سوی محراب اید
آسمان ناله خدارا ز دل تنک بزن
شیشه عمر قدر را ز قضا سنگ بزن
کوف اتش بخود از بردن این ننگ بزن
حلقه در به کمربند علی چنگ بزن
مرغکان سخت بمنقار عبایش گیرید
ورنه فردا همگی نوحه برایش گیرید
مظهر صبر خدا داده ز کف تاب امشب
چه به تعجیل رود جانب محراب امشب
چشم خود پور مرادی زده بر خواب امشب
تا به تیغش دهد از خون علی آب امشب
امشب از اشک رود هستی عالم بر اب
مسجد کوفه بخود ای و علی را دریاب
شده نزدیک که طوفان همه جا را گیرد
زلزله قامت ارکان هدی را گیرد
موج خون دامن محراب دعا را گیرد
یک نفر نیست ره شیر خدا را گیرد
منبر و مسجد و محراب بر آرید خروش
آخر ای مسجدیان از چه نشستید خموش
آه مولا بسوی بیت خدا گام نهاد
پای در قتلگه خویش سر انجام نهاد
داغ هجران بدل امت اسلام نهاد
دست بر گوش قدم بر زبر بام نهاد
گویی آخر سخنش را بجهان می گوید
نه چه جانسوز و دل انگیز اذان می گوید
عاشق این است که از شوق وصال یارش
خصم را خواند و از خواب کند بیدارش
خبر از سر ضمیرش دهد و از کارش
تا به تاخیر نیفتد شرف دیدارش
زودتر از همه بشتابد و قامت بندد
نشود قامت او دست قیامت بندد
اوست آرام ولی ارض و سماء می لرزد
جز دل او عالم همه جا می لرزد
مسجد و منبر ومحراب و دعا می لرزد
دست و تیغی است که در موج فضا می لرزد
جان حق د رخطر افتاده خدا می داند
یک نفر نیست که تیغ از کف او بستاند
آسمان شعله ، فضا دود ، زیمن زلزله شد
عالم نا متناهی همه جا ولوله شد
کوفه تنها نه که در عرش بپا غلغله شد
حامل وحی بفریاد در ان مرحله شد
شاهد حسن خدای ازلی را کشتاد
آه ای مسجدیان آه علی را کشتند
این نظام است که یکباره بهم افتاد
یا وجود است که در بیم عدم افتاده
لوح آغشته به خون گشته قلم افتاده
علی از پای به شمشیر ستم افتاده
رفته از هوش و همه دیده بسویش دارند
شاید از اشک حسن باز بهوشش آرند
- دوشنبه
- 14
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه