قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده
نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش اين بود عمو رفتن من دير شده
زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا اين همه تاخير شده
از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت
اشک حسرت زسرو روش سرازیر شده
مدد نامه ی بابا زعمو اذن گرفت
همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده
شاعر: یاسر مسافر
- پنج شنبه
- 26
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 11:50
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه