• پنج شنبه 6 اردیبهشت 03


مدح حضرت علی(ع) -(در جهان گذران با همه ادوارش)

986
1


در جهان گذران با همه ادوارش
خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش

غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان
زاهدی را که بود از می گلگون عارش

چه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که
شیخ از خانه برون آمده با زُنّارش

قصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی
ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارش

آتش شمع شود روزی پروانه او
تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارش

الغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی
تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش

........بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است
ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارش

روزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد
به یتیم و به اسیر و به گدا افطارش

ای که از میکده شهر نجف می آیی
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

 چشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب
ای خروس سحری باز مکن بیدارش

کی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا
حرمت آینه را کی شکند زنگارش

با همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش
بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارش

چون که آید به دم مرگ علی، حق دارد
بر سر دار کند رقص اگر تمّارش

روبها! دست بکش از سر مکر و حیله
مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارش

چاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند
تا نبسته است به سر زردترین دستارش

شیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر
زهره ای نیست کسی را که کند انکارش

دست آن را نتوان بست که می بخشد بال
بعد قطع ید جعفر که کند طیارش

از شکافی که خورد خانه حق فهمیدم
یک بهانه است دو دم در وسط پیکارش

گوش تا گوش زند تیغ علی گردن را
قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارش

پای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک
خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟

دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت
کس به جز زینب کبری نکند تکرارش........

خاک عالم به سر خیل بنی آدم که
چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارش

جگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم
نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارش

بین زوار، قدم می زنم و امید است
صید را در دهن شیر کشد نیزارش

سر و سودای تولای تو و رسوایی
به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارش

ای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست
همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارش

حرمت عکس جنان را به جهان داد نشان
دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارش

گر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل
آبرو می برد از سیم، زر از معیارش

رسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ
که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش........

چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا!
این سپاهی ز شراب است به ما بسپارش

باده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ
دانه بر جوجه دهد با مدد منقارش

سر پیری ز سبویت شده مشهور غریب
آری! اسمی شده از قد کمانش آرش


  • پنج شنبه
  • 17
  • خرداد
  • 1397
  • ساعت
  • 16:12
  • نوشته شده توسط
  • جواد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران