خوردم قسم که توبه نمایم قسم شکست
بغضم شکست و دوست ز لطفش،قلم شکست
گفتم دلم سیاه شد ای کبریای من
دستی به دل کشید و دوباره دلم شکست
هر روز ساختم نود و نه بت بزرگ
هرشب خدا دورن دلم صد صنم شکست
یک قطره اشک ِ شرم من از مهربانی اش
گردید گنج عرش و دعا را رقم شکست
در پای نعمتش سر تعظیم را بگو
سروی که پیش باد نگردید خم، شکست
حرف از گناه پیش رحیمی چو او مزن
کز سجده ی کلنگ دل سنگ هم شکست
ای بی شریک، جز تو شریک غمم نشد
از لطف توست لشکر اندوه و غم شکست
تا نزد دوست نام علی بردم ای غریب
دیوار سخت سینه ی من چون حرم شکست
- جمعه
- 18
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 16:34
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
محسن قاسمی
ارسال دیدگاه