منم غریبه ی تو و، توهستی آشنای من
خدای من، خدای من، خدای من، خدای من
من ازگنه خوارتوأم ، بنده ی بیمارتوأم
تویی طبیب دردمن،تویی تویی دوای من
نه چون گلی فسرده ام،که گناه مُرده ام
دل غریب وبی کسم، نشسته درعزای من
عبدسر افکنده منم، بنده ی شرمنده منم
شرم چكدزديده ام، میان گریه های من
نیست امیدم به کسی،تویی که فریادرسی
نام گره گشای تو، پُرشده درصدای من
همیشه باوفای خود، هماره باعطای خود
جواب می دهی تو بر،جفاو برخطای من
اگر رهاکنی مرا، اگررها کنم تورا
اسیرمی کند مرا، نفس من وهوای من
ندارم آبرو خدا، کنم به درگهت دعا
ولی حسین توشده ،واسطه ی دعای من
گفت«وفایی» ازوفا،رسيده لحظه ی عطا
چه می شودکرم کنی، برگه ی کربلای من
- شنبه
- 19
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 11:22
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه