از غربتم کسی بخدا با خبر نشد
کس با خبر ز سوز دلم جز جگر نشد
آتش گرفت خانه ام امّا نه همچو دل
خانه در آن زمان؛چو دلم پر شرر نشد
وقتی که سوخت در،زنِ آبستنی نبود
اینجا زنی ز ضرب لگد بی پسر نشد
شد ظلم هرچه بر من و برخانواده ام
امّا زظلم کرب وبلا بیشتر نشد
هر سو دوید دختر من بین شعله ها
امّا کسی به جانب او حمله ور نشد
پای پیاده در پی مرکب دویده ام
با اینهمه بریده زتن دست وسر نشد
********
شائق
- شنبه
- 16
- تیر
- 1397
- ساعت
- 18:37
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه