شب ظلمت شب مرگ سحر است
شب آتش زدن خشک و تر است
شب طوفانی زهری جانسوز
شب خندیدن زخم جگر است
باز تاریخ به تکرار رسید
در و دیوار حرم شعله ور است
اشک طفلی که بخود می لرزید
شاهد بستن دست پدر است
نیمه شب سایه کنار خورشید
در دل شهر به حال گذر است
پای عریان و سر بی دستار
آن غریب از همه مظلوم تر است
ترس شمشیر شهادت میداد
او امام است و نبی را پسر است
                    
- یکشنبه
- 17
- تیر
- 1397
- ساعت
- 1:44
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
- 
                            میثم مومنی نژاد

 
                 
                 
                
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه