در این دنیای بی رحمی!فقط اصرارمان مانده...
که لبخند ژکوندی در ته اسرارمان مانده
اگر که این ستون بر پاست از خون شهیدان است
فقط در قاب عکس هر مزار ایثارمان مانده
دلم خوش بود امام این خانه ی ویرانه خواهد ساخت
ولی ویرانه در ویرانه از معمارمان مانده
دلم میخواست این پرچم رود تا اوج خوشبختی
و حیف این ارزو در گوشه ی پندارمان مانده
تبرها در کمین! اما که میترسند از سرو بلند...آری!
و میدانند همت ها به جان ملت هشیارمان مانده
عجیبا...! ترس ها افتاده بر اندام هر طاغوت
چه وحشت ها به جان هاشان...! گُل اخبارمان مانده
ستاره در ستاره، نور در نور است مهدی جان!
"فرج" بر قامت خورشیدیِ دلدارمان مانده...
- جمعه
- 22
- تیر
- 1397
- ساعت
- 11:23
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
اکرم سبزعلی
ارسال دیدگاه