میرود جان ز تنم با نفس آخر تو
کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو
خیز و بنگر که عدو از غم من میخندد
دیدن تو سر پا معجزهای میخواهد
وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو
باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟
ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو
تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من
منم و خجلت از روی تو و مادر تو
شده دعوا به سر ذبح توای شیر علی
بیحساب است و عدد جایزههای سر تو
راستی زائر زهرا شدنت باد قبول
باورت گشت بود مادر من مادر تو *
یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام
با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!
شاعر:محمدحسین رحیمیان
- دوشنبه
- 30
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:55
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه