اي كه در غيبتي و غايبي از چشمانم
به خدا روز و شبم نام تو را ميخوانم
من که دل منتظرت مانده ام از میلادم
تا به مرگم همه دم منتظرت می مانم
ترسم این است به آخر نرسد عاشقی ام
دینم از دست برود، برده شود ایمانم
کاش می شد که بیایی و ببینم روزی
می شود آینه ی روی گُلت، چشمانم
شبي در خواب تو را تكيه به كعبه ديدم
گفتم آمد به خدا پادشه خوبانم
تا که آن صبح وضو ساختم از بهرِ نماز
جاي خاليِ تو را دید و به لب شد جانم
تو که دانی سبب خلقت من دیدار است
دو سه روزیست در این شهر جهان مهمانم
پس بیا ای سر و جانم به فدایت آقا
تا نگردیده همین خاک سیه زندانم
- چهارشنبه
- 7
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 17:44
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه