شب رسید و روز عاشورا گذشت
سوختند آن خیمه و خرگاه را
در دل شب زینب بى خانمان
ترك كرد آن خیمه و خرگاه را
روى تل آمد به دل خوف و هراس
كردپنهان دردل خودآه را
جانب میدان همى كرد او نگاه
تا ببیند وضع قربانگاه را
نوجوانان را به خون آغشته دید
هم به غارت رفته عزّ و جاه را
ناگهان اندر میان كشته گان
ساربان را دید جوید شاه را
اهرمن قصد سلیمان كرده است
تا ببّرد دست شاهنشاه را
نور مه او را كشد در قتلگاه
تا بریزد خون ثاراللَّه را
چاره را از هر طرف مسدود كرد
تا بگرداند آن گمراه را
رو به سوى آسمان كرد اشكبار
كآسمان پنهان كن امشب ماه را
لحظه اى رخسار مه را تیره ساز
ساربان تا گم نماید راه را
شاعر:حامد خاکی
- سه شنبه
- 31
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه