وای بر من که خزان در چمنت می بینم
ای یتیم حسنم چون حسنت می بینم
قدرتی نیست که لب را به سخن باز کنی
چقدَر لخته ی خون در دهنت می بینم
زرهی قد تو پیدا نشد و میسوزم
با کفن رفتی و پاره کفنت می بینم
گرگها دور و بر پیکر تو حلقه زدند
که رد پنجه روی پیرُهنت می بینم
نیزه بیرون زده از سینه ی تو،زین ماتم
دخترم را به حرم سینه زنت می بینم
بس که از جسم تو با اسب همه رد شده اند
همچنان قامت عباس تنت می بینم
قاسمم در همه ی دشت تو تقسیم شدی
به روی نعل کمی از بدنت می بینم
*******
شائق
- سه شنبه
- 13
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 22:21
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه