ز آتش عشق خا سوخته بالو پر ما
رفته بر با فنا یکسره خاکستر ما
کارما عششق رسانید بدینجا که چنین
تار گیدیه جهان پیش دو چشم تر ما
حارثا رحم بر این بی سرو سامانی ما
بکن ای قاتل مردود جفا گستر ما
رحم کن رحم که در شهر مینه بخدا
چشم در راه بود مادر غم پرور ما
پدر ای مسلم بی یار ز جا خیزو ببین
بعد تو چه آورده فلک بر سر ما
سر برآور تو ز خاک لحد ای جان پدر
بنگر نیست در انی شهر کسی یاور ما
حارثا ده تو اجازه که نمازی بکنیم
کن جدا بعد تو ای حارث بی ین سرما
سر نهادند به خاک آن دو یتیم و گفتند
باش آگاه تو از حالت ما داور ما
هست امی که گویند دو طفل مسلم
که رضائی بود از راه کرم نوکر ما
****
نما حارث به ما رحمی که بر تو میهمان باشیم
دو طفل مسلمو دور از دیار و خانمان باشیم
حسین جانم حسین جانم
حدیث اکرم الضیف از خدا آیا به قرآن نیست
که ما طفلان بی آزار چون تو میزبان باشیم
حسین جانم حسین جانم
نکر آیا رسول اللهسفارش عطرت خود را
بان ما دو یتیمانهم گلی زان گلستان باشیم
حسین جانم حسین جانم
علی را سرو بستانیم و زهرا را جگر گوشه
یتیمانیم از مسلم غریب و خسته جان با شیم
مکن از ضربت سیلی رخ ما کوکان نیلی
نداریم هیچ تقصیری اسیر و ناتوان باشیم
حسین جانم حسین جانم
مکش ما بیگناهان را نما شرمی ز پیغمبر
ترحم کن به ما طفلان اگر اندر امان باشیم
حسین جانم حسین جانم
شاعر:الله وردی
- چهارشنبه
- 1
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:35
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه