یک شب دلم ازفراق گنبدپرزد دیوانه شدوبه این دروآن درزد
پروازکنان تاحرمش حروله کرد تاکه برگنبدمولابرسدپرپرزد
ازدورچودیدجمعیت زائرها جانی بگرفت وبال محکم ترزد
تشنه شدوروکردبه سقاخانه کاسه آبی طلبید٬لب به لب کوثرزد
دیدیک گوشه سه ساله ای نشسته تنها به سرش هوای روضه ی سرودخترزد
یادآن دخترکی کردکه عمه می گفت: ای عزیزم پدرت سوی خداوند٬پرزد
یادآن دخترکی کردکه می گفت:نزن هردفعه ازدفعه ی قبل عدوبدترزد
یادآن دخترکی کردکه درشام بلا بی هوادشمن اودست به سرومعجرزد
شاعر:سید حمید رضا برقعی
- چهارشنبه
- 1
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:57
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه