اوردمت اینجا سر بابا به سختی
اخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی
گاهی به نیزه گاه در طشت طلایی
یک شب بیا و بگذران با ما به سختی
بوی غذای هر شب همسایه هامان
ازار داده کودکانت را به سختی
یادت می اید که چگونه می دویدم
عمه عصایم می شود حالا به سختی
چشمان من رو به سیاهی می رود حیف
ای سرجدا می بینمت اینجا به سختی
از ان شب زجراور صحرای غربت
بالا نمی اید نفس الا به سختی
من گم شدم ای کاش پیدایم نمی کرد
می لرزم از کابوس ان صحرا به سختی
دور از نگاهت بی هوا با قصد کشتن
تا پای جان میزد مرا بابا به سختی
ما را به نام خارجی ها می شناسند
بی زارم از این نامسلمانها به سختی
از کوچه های سنگ دل های شامی
در برده ام این جان زخمی را به سختی
از بس سرم دستم دهانم درد دارد
بی تاب رفتن گشته ام بی تاب سختی
- پنج شنبه
- 15
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه