غزل مرثیه قبل ازشهادت
شمع سوزان
وقتی رسیدم پشت در افتاده بودی
تنها نبودی با پسر افتاده بودی
بغضی گلویم راگرفت آن گه که دیدم
چون گوهری ازچشم تر افتاده بودی
من مثل لاله ازجگر آتش گرفتم
توهمچو داغی برجگر افتاده بودی
ازناله هایت پایه های عرش لرزید
چون درحضور دادگر افتاده بودی
تنها فشار در تورا ازپا نیفکند
کز ضربت گلمیخ در افتاده بودی
وقتی شرار غربتم برخاست دیدم
چون شمع سوزان شعله ور افتاده بودی
باپهلوی بشکسته بهر یاری دین
درموج غم ها درخطر افتاده بودی
تا درخطر دیدی امام خویشتن را
برجان دشمن چون شرر افتاده بودی
باآن همه بار مصیبت ، شب چو بگذشت
بر روی سجاده سحر افتاده بودی
دست تورا هرگاه افتادی گرفتیم
پس کی «وفایی » ازنظر افتاده بودی؟
حاج سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 15
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه