پنج دفعه
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
تا به روی گِل ساحـل بنِشست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
از جفـاکـاری ابلیـس پرسـت پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
تا حسین چشم ابالفضل ببست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
سـاقـی تشـنـة دربـار ابـاعبـدالله
بعد رخصت طلبیدن که بگفت بسم الله
راهی علقمـه شد آب روان هدیـه کند
بر لـب تشـنـه لبـانِ حـرم ثــارالله
زد به قلب سپه و فتـح نمود علقمه را
با طپـش های دلش یاد بفرمود همه را
گفت لب تر نکنم ، تا نکنم تر لبِ شاه
مشک پُرکرده روان شد حرم فاطمه را
از جفـاکـاری ابلیـس پرسـت پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
علم و مشک به دوش ، تیغة شمشیر به کف
تاخت بر میمنـة لشکـر کوفه به هدف
که رسانـد به حـرم آب ولـی القصـّه
کوفیان حلقه زده دور و برش چار طرف
یک نفر مُلحـد غدّاره نشسته به کمین
زد به فـولادِ جفـاپیشـه به بازوی یمین
دست شمشیر بگیرِ یل لب تشنـه فتاد
همـرهِ آهِ شکـستـه دلِ او روی زمین
از جفـاکـاری ابلیـس پرسـت پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
تا به روی گِل ساحـل بنِشست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
از جفـاکـاری ابـلیـس پرست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
تا حسین چشم ابالفضل ببست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
علم افتـاد چو از دست علمدارِ حسین
بشِکست دفعة دوم دلِ سردارِ حسین
تیره شد تیره تر از تیرگی شامِ سیـه
روز روشن به دوچشمان سپه دارِ حسین
ذوالفقـار علـوی در کـفِ دیگر بگرفت
جان ده ها تن از آن قوم ستمگر بگرفت
دست چپ تا هـدف تیغة نامردان شد
بـارِ دیگـر دلِ سـقـّای دلاور بگرفت
تا به روی گِل ساحـل بنِشست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
مشک امیّد حرم با لب و دندان بگرفت
رو به دربار حسین جانب طفلان بگرفت
امر بر بارش تیـر آمد و سقـّا جان داد
تا لب مشک حرم بوسه ز پیکان بگرفت
ساقی تشنة بی دست چه آمد به سرش
آب بر روی زمین ریخت به پیشِ نظرش
پنجمین دفعه ولی سخت تر از هر دفعه
سروری گو بشکسته دلِ خونین جگرش
تا به روی گِل ساحـل بنِشست پنج دفعه دلِ عبـّاس شکست
علم و شمشیر و مشک و دو دست پنج دفعه دلِ عبّاس شکست
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:11
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه