خون شد دو چشم زینب
چشمی به قتلگاه ، چشمی به خیمه گاه ، خون شد دوچشم زینب
با اشک و سوز و آه ، هرسو کند نگاه ، خون شد دوچشم زینب
تیغ و گلوی شاه ، طفلان بی گناه ، خون شد دوچشم زینب
در بین یک سپاه ، مردان رو سیاه ، خون شد دوچشم زینب
******
چشمی به قتلگاه و ، چشمی به خیمه گاهان
دوزد دودیدگان را ، زینب به بی پناهان
یک سو به دست شمر و ، تیغ و گلوی شاهی
سوی دگر خیام و ، چشمان بی گناهان
هرسو کند نظاره ، داغی به سینه رویَد
با اشک دیده خونِ ، شاهِ مدینه شویَد
از حنجر بریده ، بوسه به خون بگیرد
مانده چگونه این غم ، را با سکینه گوید
چشمی به قتلگاه ، چشمی به خیمه گاه ، خون شد دوچشم زینب
******
در قتلگاه خونین ، بیند برادرش را
در زیر تیر و نیزه ، اندام یاورش را
او روی تلِّ ماتم ، یارش درون گودال
خنجر نهاده دشمن ، سازد جدا سرش را
تا دست و پازدن را ، در زیر دشنه دیده
با چشم خون گرفته ، تا قتلگاه دویده
جانش رسیده بر لب ، با این نمای غمگین
در زیر تیغ قاتل ، صیدِ به خون تپیده
چشمی به قتلگاه ، چشمی به خیمه گاه ، خون شد دوچشم زینب
******
در قتلگاه نشسته ، در فکر خیمه گاه است
یاد حریم زهرا ، طفلان بی گناه است
غارتگری ، تجاوز ، یورش به سوی خیمه
اندیشة پلیدِ ، آن قوم روسیاه است
در کوی غربت و غم ، آغاز این اسیری
در زیر تازیانه ، بیند تن صغیری
تاراج گوشواره ، با پنجة ستمگر
تازد به خصم کافر ، مانند شرزه شیری
چشمی به قتلگاه ، چشمی به خیمه گاه ، خون شد دوچشم زینب
******
زینب که پُرشد از خون ، از غصه دیدگانش
گاهی به یاد مولا ، گاهی دو نوجوانش
در زیر بارش غم ، باران آه و اندوه
شیرازة ستم را ، کوبیده با بیانش
باران اشک زینب ، همراه خون دل شد
غم دیگر از وجودِ ، آن مهربان خجل شد
گو سروری همیشه ، در مدح آن حمیده
هر لحظه لحظه هایش ، با غصه متصل شد
چشمی به قتلگاه ، چشمی به خیمه گاه ، خون شد دوچشم زینب
******
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:29
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه