در غروبی میان آتش و دود
پسری را به نیزه ها بردند
روز ما شد سیاه، از وقتی
سحری را به نیزه ها بردند
بی تعادل شد آسمان، یعنی
قمری را به نیزه ها بردند
همره شیرخواره ای انگار
مادری را به نیزه ها بردند
چشم زینب اگر که کم سو شد
نظری را به نیزه ها بردند
دختری بینِ خیمه شد تنها
پدری را به نیزه ها بردند
چه بگویم ز ماتم زینب
چه سری را به نیزه ها بردند
اصغری را به نیزه ها بستند
اکبری را به نیزه ها بردند
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه