سرت به روی نیزه
سرت به روی نیزه ، تنت به خاک است بابا
دو چشم خونین من ، به نعش پاک است بابا
امان از این تنهایی ، دلم هلاک است بابا
چنان تن تو این دل ، به سینهچاک است بابا
******
به آسمانها بشنو ، نوای غمگینم را
به روی نی میدوزم ، نگاه رنگینم را
دلم گرفته بی تو ، امان از این تنهایی
ربوده تاب از سینه ، فغان سنگینم را
درد دل دارم از دیده تارم با گریه میبارم اشک از یتیمی
آه بسیارم افغان سرشارم در ماتم یارم باب صمیمی
سرت به نیزه بابا تنت به خاک صحرا
منم اسیر غمها پس از تو هستم تنها
سرت به روی نیزه ، تنت به خاک است بابا
******
به نالههای غم زا ، کنم صدایت بابا
به اشک خون میشویم ، بریده نایت بابا
نه طاقتی در سینه ، نه یاوری در دیده
بگو چگونه بینم ، سر جدایت بابا ؟
بانگ بییارم آهنگ غمبارم شد بر دل زارم سوزی قدیمی
چشم خونبارم با قلب بیمارم با ناله همکارم داد از یتیمی
سرت به نیزه بابا تنت به خاک صحرا
منم اسیر غمها پس از تو هستم تنها
سرت به روی نیزه ، تنت به خاک است بابا
******
نشسته بر پاهای ، برهنه خار صحرا
به روی رخسارم بین ، نشان سیلیها را
میان این جلادان ، شکستهخاطر ماندم
برس به دادم بابا ، تو را به جان زهرا
مهربان یارم بابای بر دارم بنگر به رخسارم شلاق و سیلی
یار و دلدارم ای مرد پیکارم چون خواهرم دارم گلگونه نیلی
سرت به نیزه بابا تنت به خاک صحرا
منم اسیر غمها پس از تو هستم تنها
سرت به روی نیزه ، تنت به خاک است بابا
******
در این سکوت سنگین ، به روی نی تابانی
چه با تفکر قرآن ، به گوش جان میخوانی
نگاه غمگینم را ، به خنده گویی پاسخ
چه مهربانی بابا ، هنوز امید جانی
ماه بیدارم آیینه افکارم آوای اشعارم باشد پیامت
شیر کرارم چون سروری دارم عشقت خریدارم با حب نامت
سرت به نیزه بابا تنت به خاک صحرا
منم اسیر غمها پس از تو هستم تنها
سرت به روی نیزه ، تنت به خاک است بابا
******
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:52
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه