سردار تنهایم
سـردار تنهایم
در بنـد غـم هایم در خـون سراپایم
فـرزنـد زهـرایم عطشان به دریایم
از دست من رفتند ، تا شرزه شیرانم
آخـر شـدم تنهـا ، بعـد از دلیـرانم
تنهاتر از بی کس ، بی کس تر از تنها
تنهـاتـریـن تنـهـا ، بیـنِ امیـرانم
یاورانم یک به یک رفتند و من تنها شدم
یک نفـر در رو به روی لشکـر اعدا شدم
راهـیِ ایـن نابرابر جنـگ بی پـروا شدم
سردار تنهایم
یـاری نـدارم من ، تا یـاورم باشـد
در جنـگِ با دشمن ، یاریگرم باشـد
بعـد از ابالفضلـم ، سقّـا نـدارم من
تـا وقـتِ بی آبـی ، آب آورم باشـد
بعـدِ عبّـاسِ دلاور مانـده ام بی تکیه گاه
مایـة امّیـد مـن پاشیـده شـد با تیـغ آه
کس نمی بینم کنارم هر طرف دوزم نگاه
سردار تنهایم
سـردار تنهایم
در بنـد غـم هایم در خـون سراپایم
فـرزنـد زهـرایم عطشان به دریایم
در رو به رویِ من ، بسته عدو صف ها
شمشیر و خنجر ها ، بگرفته در کف ها
آمــادة پیـکــار ، گـردیـده ام امـا
داغ حرم باشـد ، در دل مضـاعف ها
آن چه را بر صفحـة باور نگنجـد دیده ام
بر سرِ نعـش علی اکبـر به خود لرزیده ام
یا کنـار اصغـر خشکیـده لب خشکیده ام
سردار تنهایم
آزادگـی بـاشــد ، آیـیـن اجـدادی
جان و سر و تن را ، بخشم به آزادی
تا ایده ام جاوید ، گردد به هر عصری
تصـویـرِ دیـن سـازم ، آیینـة رادی
سر نهـادن پای دلبـر شیـوة دلدادگیست
سر نـدادن پـای ظالـم معنـی آزادگیست
سـروری نازد به این شاهی که اوج سادگیست
سردار تنهایم
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:54
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه