نقاشی شام
بوم نقاشی گرفتم ، منظری دیگر کشیدم
شام ویران را مثالِ ، صحنة محشر کشیدم
بر سر دروازة شام ، ازدحامی بی نهایت
دورتا دور اسیران ، رقصِ با خنجر کشیدم
خاندان آل عصمت ، یک سره در بند و زنجیر
آن طرف فریاد شادی ، در صف لشکر کشیدم
باب ساعات و اهانت ، بر یتیمان محمد
خنده های کینه دار و ، تلخ و دردآور کشیدم
در میان خیزران ها ، روی هفتاد و دو نیزه
رنگ سرخ و تیره درهم ، کاروانِ سر کشیدم
خیره بر کوچک ترین سر ، با نگاهی از تأثّر
چشم خون آلود و آهِ ، سینة مادر کشیدم
الامان و الامان از شام ویران
الامان از دیدة خون اسیران
الامان از قلب بی تاب صغیران
الامان از بند بر اندام شیران
کوچه در کوچه جنایت ، خانه در خانه شقاوت
مردمش از مردمانِ ، کوفه ظالم تر کشیدم
یک زن ماتم زده با ، کوله باری از شجاعت
رنگ دلداری به چهره ، یارِ بی یاور کشیدم
ضربت سیلی و مشت و تازیانه بر اسیران
چهره های کینه جو در ، خصم بی باور کشیدم
روی بامِ آشیان ها ، سنگ اندازان ماهر
حمله ور بر میوه هایِ ، باغ پیغمبر کشیدم
بر سر بازار شام و ، طعنه های نا نجیبان
چشم طمّاع یزیدان ، بر گُل حیدر کشیدم
دیده های یک دلاور ، حضرتِ سقا به نیزه
شکل غیرت رنگ همت ، غُرّه بر ابتر کشیدم
الامان و الامان از شام ویران
در گذرگاه یهودی ، یک زنی بر بام خانه
در دو دستان پلیدش ، سنگ و خاکستر کشیدم
بر عبایِ مُصحف دین ، شاهدِ مظلوم عاشور
دود و آتش شعله ور تا ، شانه سرتاسر کشیدم
دختری با گوش خونین ، در هجوم تازیانه
گوشِواره در دو دستِ ، مرد غارتگر کشیدم
نا نجیبی ، نا مرادی ، کینه توزی با شقاوت
در نگاه تک تک آن ، مردم کافر کشیدم
بر سَریر کاخ ظالم ، چهرة ملعون تاریخ
تیره تر از شام تیره ، هم ردیفِ شر کشیدم
در اسارت ، یک خطابه ، بر لبِ زهرای حاضر
زینب کرب و بلا در ، هیبت خواهر کشیدم
الامان و الامان از شام ویران
الامان از دیدة خون اسیران
الامان از قلب بی تاب صغیران
الامان از بند بر اندام شیران
در دل شام بلا با ، رنگ تیره رنگ ماتم
هق هقِ بی انتها از ، طفل بی معجر کشیدم
یک خرابه یک سه ساله ، نیمه شب با چشم گریان
گوشه ای از رویِ بابا ، خواب یک دختر کشیدم
یک رقیّه ، غرقِ گریه ، با جفایی از امیّه
یک سر خونین و خاکی ، رویِ تشتِ زر کشیدم
بعد از آن با آه و ناله ، رویِ دامانِ سه ساله
این سرِ از تن جدا را ، با دو چشم تر کشیدم
پر زدن تا آسمان را ، با دو بال کودکانه
در کنار رأس بابا ، سهم این دختر کشیدم
سربلندی ، افتخار و سروری با سرفرازی
در سجود سرخ این گُل ، در شب آخر کشیدم
الامان و الامان از شام ویران
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه