به روی دست من جان می سپارد
خدایا اصغرم طاقت ندارد به روی دست من جان می سپارد
نه ابری تا نمی باران ببارد نه آبی تا به روی لب گذارد
لب خشکیده اش را می فشارد دقایق را به سختی می شمارد
******
نه آبی مانده دیگر در سبوئی
نه از علقم رسد مشک عموئی
نه یاری تا کند امداد یاران
نه سقّایی برای چاره جوئی
به دریا رفته سقایم نیامد
علمبردار تنهایم نیامد
بدیدم مشک آب پاره پاره
امید دشت غم هایم نیامد
خدایا اصغرم طاقت ندارد به روی دست من جان می سپارد
******
عطش بُرده توان اصغرم را
بسوزانیده باغ حیدرم را
توانی در تن یاران نمانده
ربوده تاب طفل پرپرم را
اثر دیگر نمی بخشد لالائی
تلذّی می کند از بی نوائی
چه مظلومانه در آغوش مادر
لبان را می مکد با غمفزائی
خدایا اصغرم طاقت ندارد به روی دست من جان می سپارد
******
به میدان می برم طفل صغیرم
یل شش ماهة بی آب و شیرم
مگر رحمی کند دشمن به طفلم
کنار طفل بی تابم بمیرم
دلم آتش گرفته در غم او
چو دیدم قطره های نم نم او
به نوک نیزه ای سیراب خون شد
سه شعبه گشته اینک همدم او
خدایا اصغرم طاقت ندارد به روی دست من جان می سپارد
******
در این صحرای خونین بی پناهم
فدا کردم صغیر بی گناهم
به قنداقی که از خون گشته رنگین
به چشمان ترم مانده نگاهم
چه مظلومانه در خون غوطه ور شد
شهادت گاهِ او دست پدر شد
بگو ای سروری مانند اکبر
حسین مغموم داغ این پسر شد
خدایا اصغرم طاقت ندارد به روی دست من جان می سپارد
******
- دوشنبه
- 19
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 2:5
- نوشته شده توسط
- محمدرضا سروری
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
امیرحسین