صحبت های حضرت رقیه با زجر ملعون
و صحبت با حضرت زینب س
چرا رحمت به من ای ظالم کافر نمی آید
به تو گفتم نزن ،دیگر صدایم در نمی آید
مکش إنقدر مویم را مگر دختر نداری تو
از این پاهای خسته راه رفتن بر نمی آید
بزن هرقدر میخواهی ولی کمتر فحاشی کن
که این رفتار با شیرین زبان دختر نمی آید
عمو ، عمه ، پدر ، قاسم ، علی اکبر
ببین این زجر بد رحمش به من آخر نمی آید
صدا میکردم اکبر را جوابم بود جان اما ....
نمی دانم چرا حالا علی اکبر نمی آید
رهایم کن که دردم کم شود،بگذار بنشینم
پریدن با پر و بال شکسته بر نمی آید
تنم درد میکند دیگر مزن آخر یتیمم من
نزن گفتم که من دیگر صدایم در نمی آید
تمام صورتم از درد سیلی میکند ذوق ذوق
چرا رحم شما بر آل پیغمبر نمی آید
********
نگاهم کن سه ساله هستم و پیرم ولی عمه
عمو عباس هم دنبال من دیگر نمی آید
تنم نیلی و زخمی لاله ی گوشم شده ،دیگر
به گوشم گوشواره ،هم به دستم زر نمی آید
چرا عمه چرا حرف از کنیزی میزنند اینها
نمی دانند مگر بر آل پیغمبر نمی آید؟؟!!!
بگو گیرم کنیز هم شد،چرا این را نمیفهمند
کنیزی کردن از این جسم لاغر بر نمی آید
الهی “زائر” کویت شوم بانو ،که من هرچه
بگویم قصّه ی غم هایتان بر سر نمی آید
- چهارشنبه
- 21
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 21:39
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
برزو