آزاد مردي از عرب سر در گريبان مي رسد
نزد حسين فاطمه حرّ پشيمان مي رسد
غمگين دل و خونين بصر، خسته ز هر جرم و خطا
با سوزِ حال و نغمه ي مولا حسين جان مي رسد
او توبه می دارد طلب از لطف مولایش حسین
بهرِ شفاعت دم به دم با ذكرِ قرآن مي رسد
پا در حريمِ عاشقی گم كرده حالِ سينه را
پژمرده و زخمي کنون از دردِ عصيان مي رسد
يابد ز پور فاطمه انوارِ درسِ معرفت
با حزن و اندوه خودش، با چشم گریان مي رسد
در پيش روي كودكان سرخ است روي او ز شرم
آزاده ي دست حسين با اشك چشمان مي رسد
كشكول بر دست آمده در بارگاه شاه دین
هچون گداي عاشقي بر تخت سلطان مي رسد
مي آيد از اهل حرم غم را رها سازد ولی
ناگه ميان خيمه ها زينب پريشان مي رسد
اشکش روان، عمرش خزان، در این بیابان غریب
از خيمه هاي اين حرم سوز يتيمان مي رسد
حرّ با دلِ آزرده اش رو سوي ميدان مي كند
جان را فدا مي سازد و حرّ نزد يزدان مي رسد
- پنج شنبه
- 22
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 17:1
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه