برای بال و پرت هفت آسمان داری
کشیده ای به حسین از حسن نشان داری
به روی چشم ِعموهای خود مکان داری
به شانه ی شرف و شور آشیان داری
به بام ِ کرببلا پرچم وزان داری
تو در قبیله خود با حیا ترین هستی
به جانماز ِ خودت با خداترین هستی
به حسن و خلق و ادب مجتبی ترین هستی
به رسم صلح و صفا آشناترین هستی
که تربیت ز پر ِ شال باغبان داری
تو در نماز صف ِ اول جماعاتی
همیشه پشت عمو در صف ِ عباداتی
همیشه مورد الطافی و عنایاتی
تو صاحب ِ علم و بیرق کراماتی
به نام کرببلا نام جاودان داری
تو صاحب علم ِ صاحب جمل هستی
میان شهر جگردارها مثل هستی
تو در ستایش من سیزده غزل هستی
خودت برای خود احلی من العسل هستی
تو در سفینه خورشید بادبان داری
بیا ببینمت ای نازدانه یک دل ِ سیر
برو که می شوم از داغ رفتنت دلگیر
بپا که گوشه به گوشه نشسته خنجر و تیر
برو، ولی برو از مادرت اجازه بگیر
برو نشان بده از مجتبی نشان داری
میان لشکر جلادها محاصره ای
نمانده جوشنی از تو، نمانده یک زره ای
سراسر بدنت شد شبیه پنجره ای
خدا کند که نیافتد به کار من گره ای
نشسته رو به رویت با غضب کمانداری
چه قدر عرصه ی میدان برای تو شد تنگ
چه قدر نیزه و خنجر زده به رویت چنگ
چه قدر پیکر تو قلوه کن شده با سنگ
یکی نگفت به سم ِ ستور بعد از جنگ...
چه کار با تن مجروح این جوان داری؟
چه شد که زود به میدان زدی تو یک نفری
نمانده از تو گلویی ، نمانده بال و پری
نمانده از تو عزیزم نه حنجری نه سری
رسیده ام سر ِ نعش تو با چه درد ِ سری
چنان نشان نده انگار که توان داری
نگو که درد نداری به روی خاک اصلا"
نگو که هست ز خون دیده ی تو پاک اصلا"
بدون خوود سر ِ تو نخورده چاک اصلا"
نگو نکرده تو را تشنگی هلاک اصلا"
چه قدر در بدنت خرده استخوان داری
نمانده هیچ توانم کجایی ای قاسم
بریده سخت امانم کجایی ای قاسم
پی خودت نکشانم !کجایی ای قاسم
رجز بخوان که بدانم کجایی ای قاسم
رجز بخوان که بدانم هنوز جان داری
به روی جسم تو تا پای نعل ها وا شد
چه قدر ابرو روی صورت تو پیدا شد
امانتی ِ حسن، بی تو پشت من تا شد
به خیمه ها دهه ی قاسمیه بر پا شد
ببین چه قدر در این دشت نوحه خوان داری
- شنبه
- 24
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 18:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد عظیمی
ارسال دیدگاه