در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود
از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود
این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی
جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود
تیغ ابرو و صف مژگان تو از دست رفت
می روی و از برم گویا سپاهی می رود
در یم خون تکه هایت مثل ماهی می پرند
دست و پا که می زنی هر تکه راهی می رود
مثل کوهی بودی و از بس که غارت شد تنت
سوی خیمه از تو چندین برگ کاهی می رود
بر سرت تاجی است از خون و عبا تخت روان
گل بریزید اکبرم بر تخت شاهی می رود
یک علی رفته به میدان صد علی برگشته است
از شماره پاره ها چشمم سیاهی می رود
- دوشنبه
- 26
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 18:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه