#التماسِ_کودکان_حرم_خدمت
#عمو_برای_ آب_و_رفتن
#حضرت_به_سمت_فرات
تا امید میزنه تو دل جوونه
تا میشم به سوی فرات روونه
فقط دعام کنید ای کودکانم
عمو پیشِِ شما خِجل نمونه
اصغرم از عطش داره بهونه
مثِ آتیش دلمو می سوزونه
ای فرات تو جوابم نکن
نا امید واسه آبم نکن
بگید عمه اونو بغل بگیره
لالاییِ آب و براش بخونه
سکینَم از عطش آروم نداره
طفلکی رقَیَم که بی زبونه
من چی بگم به این گلای پرپر
رنگ و روشون مثِ برگِ خزونه
دارم میرسونم آب و به خیمه
در کمینِم اینجا یه خصمِ دونه
ظالمی دسامو میره نشونه
دیگه آبم فقط یه جرعه خونه
کاش تو ای نا نجیبِ بی مروٌت
یه دس و می ذاشتی واسم بمونه
ای فرات تو جوابم نکن
نا امید بهرِ آبم نکن
من که راضی بودم به ضربه ی تن
لااقل می زدی به کتف و شونه
خواهرم مبادا اصغر بفَهمه
عمو دساش افتاد و ناتوونه
می گیرم مشکِ خالیمو به دندون
دوباره سمتِ آب می شم روونه
بگید اصغر برام رجَز بخونه
تا عمو آب و خیمه برسونه
ای فرات تو جوابم نکن
نا امید واسه آبم نکن
عمو آب و گرِفت شاد و خندونه
این بار تیر به قصدِ لب و دندونه
چیجوری هر دو رو میره نشونه
اصغر که حالِ منو نمیدونه
دیگه این بار کنم چی رو بهونه؟
من جوابِ اونو بدم چگونه؟
شاید بگه عموم نا مهربونه
نمیدونه که اون فرشِ میدونه
حالا که آرزوهام رفته بر باد
اشکِ چشمم روونه دونه دونه
بریزم اشکِ خونم رو تُو مشکم
حیفه که بریزه به رویِ گونه
زینب، اصغر اگه گرفت بهونه
بگو عمو هنوزم قهرمونه
حتی همه چیشو عدو بگیره
مشکِ آب و به خیمه می رسونه
ولی این بار عمو زار و حیرونه
چون این بار مشکِ آبش پُر ز خونه
الهی بشکنه دستایِ ظالم
حسرتِ آب دلِ شما نمونه!
#هستی_محرابی
- سه شنبه
- 27
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:9
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه