فرياد از اين غصه
داد از اين زمونه
عاشورا گذشت و
شام غريبونه
جن و ملك دارن
مى زنن به سينه
تا بنىَّ مى گه
بانوى مدينه
چه مرحمى بايد
رو داغش بذاريم
خدا مى دونه كه
ما هم عزاداريم
از ميون كوفه
بين يه مُش ت نامرد
كاشكى يكى بود كه
تو رو كفن مى كرد
حيف از حسينى كه
دور از وطن مونده
صاحبه بهشه
كه بى كفن مونده
آسمون بايد هم
اينجورى بگيره
موقعى كه خورشيد
رو زمين بميره
زينب داره مى گه
مسبب الاسباب
تو رو خدا پاشو
زينبت و درياب
پاشو علمدار
خوشگل با غيرت
ببين محرماتو
تو رخت اسارت
تو رو خدا پاشو
پاشو علمدارم
فك ر نكنن تنهام
بى كس و بى يارم
خواهزت بميره
واسه چشم پارت
دور ديدن چشاتو
ريختن واسه غارت
بى غيرتى هاشون
بى حد و بى مرزه
تو خيمه ها ريختن
با چشماى هرزه
بگم برات داداش
از غم گوشواره
من موندم اينجا با
اين گوشاى پاره
واى از غريبىّ و
واى از دل مادر
واى از ماجراى
انگشت و انگشتر
بند دلم با اين
روضه مى شه پاره
كاشكى نشه پيدا
پيكر شيرخواره
خداحافظت اى
نازنين برادر
خدا نگهدارت
مقتداى بى سر
اصغر چرمى
صبح عاشورا ١٤٤٠
كربلا
- پنج شنبه
- 29
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 9:53
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه