مرهمِ زخم دلم، روح و روانم اصغر است
دلرباتر از همه آرامِ جانم اصغر است
گفتمش روزی عصای دست بابا می شود
آنکه رفته از غمش تاب و توانم اصغر است
يادِ لبخندِ لبانِ خشک او در خاطرم
طفلِ عطشانِ شهیدِ مهربانم اصغر است
هر دو چشم نیمه بازش بر دو چشمم مانده است
شاهد تلخی شرم ديدگانم اصغر است
وای از آن گهواره که خالي شد از طفل رباب
آنکه سوزد از فراقش استخوانم اصغر است
ياد آن لب هاي خشکش كرده دل را بي قرار
نقشِ هُرمِ بوسه اش روي لبانم اصغر است
با زبان كوچكش من را خجالت داد و رفت
مانده خشكي زبانش بر زبانم اصغر است
- جمعه
- 30
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 19:58
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه