• جمعه 2 آذر 03


حضرت زینب س -(حضرت زینب س -(برادر قتلگه شده روبرویم، یکی تو بگو تا یکی من بگویم!))

1570

‍مرثیه زبانحال حضرت زینب کبری س

با برادرش امام حسین ع



برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا، یکی من بگویم



من از غربتِ تو، تو از غربتِ من

هر آنچه ستم که به ما کرده دشمن



تو از نیزه ها گو که بر دل نشسته

من از ناقه گویم که بر گِل نشسته



تو از شمر ملعون و خنجر کشیدن

چگونه سرت را ز پیکر بریدن



تنت را به سمّ ستوران کشیدن

من از تل و تپه به مقتل دویدن



تو از آه کشیدن، من از خون چشیدن

تو از قد کشیدن، من از قد خمیدن



بگو شمر بریده چگونه گلویم

بگو آب نداده شکسته سبویم



تو را در کفِ مقتل خون بجویم

به روی سینه ات نشسته عدویم



*برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا یکی من بگویم*



تو از شرحِ کشتن من از دل شکستن

تو از سر بریدن من از دل بریدن



تو از شرح میدان من از شرح جولان

تو از تیغ بران من از جسمِ عریان



تو از نای سوزان من از آهِ هجران

تو از سوزِ عطشان، من از قلبِ بریان



تو از نیزه باران، من از داغ یاران

تو از درد مقتل، من از قصه ی تل



عطش در لب تو، طپش در گلویم

جواب زنانِ حرم را چه گویم



تو را جان مادر نظر کن به رویم

به یکبار دیگر گلم را ببویم



برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا یکی من بگویم



یه چشمم به سویت، یه چشمم به خیمه

مبادا سرت را ببینه رقیه



که لب تشنه رفته به بالای نیزه

بگو چی بگویم جواب سکینه



تو از قتلگه گو ز نای دریده

که دشمن سرت را چگونه بریده؟



اگر در گمانی که زینب ندیده

بدان ناله هایت به گوشم رسیده



ز تل تا قتلگه به سویت دویده

چطور قد خمیده به مقتل رسیده



ز داغ تو خواهر گریبان دریده

فراق تو موی سرش را کشیده



مرا تا به کوفه کشانده عدویم

که در کوفه برده همه آبرویم



برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا یکی من بگویم



تو از محنت من، من از ذلت تو

تو از حسرت من، من از غربت تو



چرا سر بریدن شده قسمت تو

چرا دشمن دون کند دعوت تو



چرا که شکستنه همه بیعت تو

چه آورده او بر سرِ عترتِ تو



چرا کشته گشتی تو در روبرویم

من از این جنایت چه دارم بگویم



چنان بغض گرفته برادر گلویم

کمی آهسته تر نظر کن به سویم



برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا، یکی من بگویم



نبودی ببینی که من چی کشیدم

ز دردِ فراقت گریبان دریدم



به تا کوفه و شام به پایت دویدم

سرت را به روی کعب نیزه دیدم



چه طعنه های که ز دشمن شنیدم

تمامِ بلا را من از جان خریدم



بلای دگر را نذار تا بگویم

که در روبرویم نشسته عدویم



برادر قتلگه شده روبرویم

یکی تو بگو تا یکی من بگویم!



#هستے_محرابے

  • جمعه
  • 30
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 20:1
  • نوشته شده توسط
  • هستی محرابی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران