چه می شد ای خدا مشكم مرا حاجت روا می كرد
به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می كرد
به یاد اصغر نالان كه عطشان و پریشان است
كمی از آبِ باقی را برای او سوا می كرد
خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر
چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می كرد
ز روی كودكان هر دم خجالت می كشم یا ربّ
چه می شد ناله ی آن ها دلِ من را رها می كرد
توانِ دیدنِ روی رقیه كرده مجنونم
چه می شد دشمنم اكنون سر من را جدا می كرد
به فکر اشک مولایم شدم شرمنده ی زینب
خدایا کاش مشک من به من قدری وفا می كرد
كنار علقمه آید نوای شیون و زاری
شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می كرد
- جمعه
- 30
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 23:58
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه