آتش گرفت دامن خورشید؛ میدوید.
دستی سیاه هرچه حیا بود میدرید.
حتی به دستهای عمو هم نکرد رحم.
دستان تیره ای که از آن سرخ میچکید.
آتش گرفت هرچه صبوری وصبر بود.
دنیا خراب میشد اگر آه میکشید.
چیزی نمانده بود زمین آسمان شود.
هنگامه ای که شب سر خورشید میبرید.
هفتادو دو ستاره که سهم زمین نبود.
از شب عبور کردو به عرش خدا رسید
- یکشنبه
- 1
- مهر
- 1397
- ساعت
- 12:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
نگارالسادات حسینی
ارسال دیدگاه