حضرت به لشکر حمله کرد.مدتی جنگ به شدت ادامه داشت.عطش و تشنگی به حضرت فشار آورد،به طرف فرات رفت و به عمرو بن حجاج و ۴هزار سربازش که در اطراف فرات بودند حمله کرد.
آنها را از کنار فرات پراکند.اسب وارد آب شد.چون اسب خواست آب بیاشامد، حضرت فرمود:
"هم تو تشنه ای،هم من.اما تا تو آب ننوشی،من لب به آب نخواهم زد!".
اسب سرش را بالا آورد،گویی سخن حضرت را فهمید.حضرت همین که دستش را دراز کرد تا آبی بردارد و بیاشامد(نا) مردی فریاد زد:حسین!تو این جا آب می نوشی؟!نمی بینی به ناموس و خانواده ات تعرض شده است؟!
حضرت آب را ریخت و از آن نیاشامید،آن گاه به طرف خیمه گاه رفت.
?مقتل مقرم،ص۳۳۷_۳۳۸
?لهوف،ص۶۷
?مقتل عوالم،ص۹۸
?نفس المهموم،ص۱۸۸
?خصائص الحسینیه،ص۴۶
?بحارالانوار،ج۱۰،ص۲۰۴
- یکشنبه
- 1
- مهر
- 1397
- ساعت
- 19:1
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه