سالهای پیش داغ بیکرانی دیده ام
راس بابایم به نی در کاروانی دیده ام
از بدنهای رها افتاده یادی کرده ام
در مدینه تا که سقف و سایبانی دیده ام
داغ پاره پیکرِ اکبر برایم تازه شد
تا میان شهر، زیبارو جوانی دیده ام
سوختم یاد رباب و اصغرِ لب تشنه اش
کودک ششماهه ای را هر زمانی دیده ام
رنج و درد شام بود از کربلا هم سخت تر
روز و شب آنجا بلایی آسمانی دیده ام
یاد راسِ در میانِ طشت خون گرییده ام
هر کجا که چوب یا که خیزرانی دیده ام
هر چه از یادم رود، این غصه در دل ماندنی ست
عمّه ام را در اسارت قدکمانی دیده ام
- دوشنبه
- 2
- مهر
- 1397
- ساعت
- 18:46
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه