زهیر داستان کوتاهی که پیش ترها برایش اتفاق افتاده بود و سلمان فارسی در جریان آن نکته ای به او گفته بود را برای همراهانش تعریف کرد و گفت:ما در،بلنجر، جنگیدیم و در جنگ پیروز شدیم،غنایمی به دستمان افتاد و باعث خشنودی ما شد.
وقتی سلمان فارسی این خوشحالی ما را دید گفت:اگر زمان سیّد جوانان آل محمد (ص) را درک کنید و در جنگ به او کمک نمایید،غنایمی به دست خواهید آورد که شماها را از این نیز خوشحال تر خواهد کرد.آن گاه زهیر با همه خداحافظی کرد. همسرش به او گفت:خدا خیرت بدهد، درخواستی از تو دارم و آن این که در روز قیامت نزد جدّ امام حسین(ع)مرا هم یاد کنی.
خبر شهادت مسلم و هانی در این منزلگاه به امام رسید.حضرت چندین بار آیه استرجاع را قرائت کرد و برای آن دو طلب رحمت نمود و گریست.بنی هاشم با گریه او به گریه افتادند.ناله و شیون زنان شدت یافت به قدری که همه تحت تأثیر قرار گرفتند و اشک از دیده همگان جاری شد.
عبداللّه بن سلیم و منذربن مشمعل اسدی به امام عرض کردند:ای پسر رسول خدا!تو را به خدا قسمت می دهیم از همین جا برگرد،یقینا تو در کوفه یاری نداری.
فرزندان و خانواده عقیل برخواستند و گفتند:ما جایی نمی رویم تا این که خونمان ریخته شود یا انتقام خون مسلم را بگیریم.
امام حسین(ع)نگاهی به آنها کرد و فرمود:
"لا خیر فی العیش بعد هولاء_زندگی بعد از مسلم و هانی دیگر لطفی ندارد".
مقتل مقرم،ص۲۱۵_۲۱۶
الاصابه،ج۳،ص۲۷۴
تاریخ طبری،ج۶،ص۵۲۲_۹۹۵
معجم بکری،ج۱،ص۲۷۶
مثیرالاحزان،ص۲۳
لهوف،ص۴۱
کامل التواریخ،ج۴،ص۱۷
- جمعه
- 13
- مهر
- 1397
- ساعت
- 12:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه