تا کاروانِ غمزده نزدیکِ شام شد
قبل از ورود، شهر پُر اَز اِزدحام شد
قلبِ مُخدّرات پُر از اضطراب شد
تا که شروع، سیلِ نگاهِ حرام شد
بازارِ ناسزا به اسیران چه داغ شد
این گونه بر محمّد و آلش سلام شد
دیگر کسی نماند که زخمی به سَر نداشت
بارانِ سنگ، بس که روانه زِ بام شد
از کوچه ی یهود نشین تا گذر کنند
تاب و قرار زینبِ کبری تمام شد
با گریه نیزه ی سَرِ شَه را گرفت و گفت؛
خاکم به سَر که صُحبتِ بَزمِ عَوام شد
زینب سرش شکست، ولی سربلند ماند
تا پایدار با نفَسَش این قیام شد
- جمعه
- 13
- مهر
- 1397
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه