مسلم درخواست کرد تا وصیتش را به یکی از بستگانش بگوید.به جمع حاضر در قصر نگاهی کرد،عمربن سعد را دید و به او گفت:
"من و تو رابطه خویشاوندی داریم و من اکنون درخواستی از تو دارم و بر تو واجب است تا به حکم خویشاوندی آن را برآوری، اما وصیت من خصوصی و پنهانی است و فقط باید به خود تو بگویم".
عمر سعد از شنیدن وصیت مسلم سر باز زد،ابن زیاد به او گفت:از شنیدن وصیت پسر عمویت امتناع نکن.او برخاست و نزد مسلم رفت و در جایی ایستاد که ابن زیاد هر دوی آنها را بتواند ببیند.
مسلم وصیت کرد که شمشیر و زره اش را بفروشند،درهمی را که هنگام ورود به کوفه قرض کرده بود،باز پس داده شود.و این که عمرسعد جنازه اش را از ابن زیاد تحویل بگیرد و دفن نماید و سپس نامه ای به امام حسین(ع)بنویسد و سرنوشت مسلم را به اطلاع او برساند.
عمر سعد به نزد ابن زیاد رفت و وصیت مسلم را برایش فاش ساخت،ابن زیاد به عمرسعد گفت:شخص امانت دار نباید خیانت کند اما در هر صورت می شود گاهی به انسانِ خیانت کار اعتماد حاصل کرد.
مقتل مقرم،ص۱۹۷_۱۹۸
اخبارالطوال،ص۲۴۱
تاریخ طبری،ج۶،ص۲۱۲
- پنج شنبه
- 19
- مهر
- 1397
- ساعت
- 20:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه