برخیزای رقیه آرام جان زینب
کزداغ تو روان شداشک روان زینب
برخیز تادوباره اشک ازرخت بگیرم
ای کاش درخرابه مانند تو بمیرم
آرام جان عمه آرام خفته ای تو
راز شهادتت را با من نگفته ای تو
دیگر چرا نیاید ای نازنین صدایت
برخیز تا ببوسم من جای زخم پایت
بامن زدرد گوشت دیشب دوباره گفتی
من گریه کردم وتو ازگوش پاره گفتی
تا ازنفس فتادی منهم زپا فتادم
برچهرۀ کبودت با اشک بوسه دادم
غساله کوکه شوید این نازنین بدن را
دربرگ گل بپیچیداین یاس ویاسمن را
ای همرهان خسته با اشک غم بیائید
باچادر سیاهش اورا کفن نمائید
برخاک غم رخش راآهسته ترگذارید
ازدرد روی نیلی مگرخبرندارید
آهسته خاک ریزید برپیکرش شبانه
آزرده است جسمش ازضرب تازیانه
- سه شنبه
- 24
- مهر
- 1397
- ساعت
- 20:17
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه