از زهرکین فقط نه دلت پیکر تو سوخت،
غرق عطش شدی و زپا تا سر تو سوخت،
فریاد میزدی و کسی که یاورت نبود،
از درد غربتت جگر مادر تو سوخت،
ماندم! چه کرده زهر ستم باتن شما،
از آتش اش تمامی بال و پر تو سوخت،
آخر جواب مهر تو اینگونه شد چرا؟؟
قلبت زدست دشمنی همسر تو سوخت،
سوزنده سینه ات شد و پرخون دهانتان،
تا دید خواهرت زفغان خواهر تو سوخت،
تنها نه عرش حق ز غمت گریه میکند،
هر ذره ای به ماتم غم پرور تو سوخت،
وای الامان شد از لب عشاق تو بلند،
تا اینکه از ستم جگر اطهر تو سوخت،
عالم همیشه در غم تو ناله میکند،
هر دل برای داغ دل مضطر تو سوخت،
باشد سلام ما همه دم بر تو یاغریب،
جانهابه یاد العطش آخر تو سوخت،
تنها نه بر تو آدمیان نوحه میکنند،
دیدم ملک زآنچه که شد در بر تو سوخت،
- چهارشنبه
- 25
- مهر
- 1397
- ساعت
- 12:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا آهی
ارسال دیدگاه