داغ جان سوزتو دل ها را به فریاد آوَرَد
دل نه تنها، سنگ خارا را به فریاد آوَرَد
ماتمت تنها نه آدم را نشاند درعزا
گاه عیسی گاه موسی را به فریاد آورد
داغ تنهائی تو دل را به آتش می کشد
غربت تو کوه وصحرا را به فریاد آورد
دود آه تو نه تنها آسمان را تیره کرد
ساکنان عرش اعلا را به فریاد آورد
حسرت از لعل لبت دارد به دل آب فرات
لعل عطشان تو دنیا را به فریاد آورد
ای نماز عشق را درخون خود کرده ادا
حالت تو اهل تقوا را به فریاد آورد
هرکجا عطر غمت را می برد با خود صبا
سینه سوزان تولا را به فریاد آورد
صحبت از جانبازی وایثارتوچون می شود
ماجرای نینوا ما را به فریاد آورد
گلشن خونین تو آمیخته با عطرعشق
غارت این باغ گل ها را به فریاد آورد
دختر وحی ونبّوت شاهد تصویرچیست
کاین چنین هرروز زهرا را به فریاد آورد
درعزای تو «وفایی» ازجگر نالید وگفت
موج زد خونت که دل ها را به فریاد آورد
- یکشنبه
- 29
- مهر
- 1397
- ساعت
- 14:26
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه