آمدم از ره ای نور دیده
برگشتم اما قامت خمیده
سالار زینب
خون دل زینب در این سفر خورد
معجرم را دشمن به غارت برد
سالار زینب
دور تو اینجا صف زدند ای وای
بر اشک چشمم کف زدند ای وای
سالار زینب
دیدم به نیزه اشک علمدار
وقتی که ما را بردن به بازار
سالار زینب
مپرسی تو از طفل دردانه
چون که او جان داد کنج ویرانه
سالار زینب
*****
شائق
- سه شنبه
- 1
- آبان
- 1397
- ساعت
- 15:54
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه